شنبه 26 بهمن 1398 07:10 ب.ظ
![miraculous ladybug](http://static.mihanblog.com//public/user_data/user_photo/615/1843973.jpg)
![miraculous ladybug](http://s6.picofile.com/file/8388016392/collage_1581532796748.jpg)
لبخند زد و گفت: ممنونم!
بهش لبخند زدم. چند ثانیه بعد بهش گفتم: امیدوارم هرچه زود تر حالت خوب بشه. راستی من پشت تلفن درست متوجه نشدم؛سرما خوردی یا چیز دیگه ای؟(یکی نیست بگه: آخه به توچه؟)
+فکر کنم مسموم شدم.
و لبخند میزنه.
نیم ساعت بعد...
دیگه وقتشه که برم. مرینت خوابیده و منم بیدار نمیکنم؛ممکنه حالش بد تر بشه. پس همین طور راهمو میکِشم و میرم. جلوی در با پدر و مادر مرینت خداحافظی میکنم و سوار ماشین میشم تا برم.
دو روز بعد...
توی اتاقم نشستم که پدرم از طبقه پایین صدام میکنه: مرینت! یک لحظه بیا!
میرم پایین که بابام با نگرانی میگه: مرینت! عموت با ماشین تصادف کرده و الان توی بیمارستانه. ما میریم اونجا.
_چی؟! عمو حالش بده؟ نمیشه منم بیام؟
مامان: نه عزیزم! تو بمونی خونه بهتره.
و رفتن بیرون. منم رفتم توی اتاقم و خواستم تبدیل بشم که مغزم بهم گفت: اگه تری بهتره. اگه پرسیدن تو اینجا چیکار میکنی چی میخوای بگی؟
مغزم راست میگهها!
پس میشینم روی صندلی و شروع به دوختن میکنم.
یک ساعت بعد...
گوشیم زنگ میخوره. از روی میز برش میدارم که میبینم پدرمه.
+سلام دخترم!
_سلام مامان!(مامانش تلفن رو جواب داده)عمو چطوره؟
+ به هوش اومده ولی هنوز هوشیار نیست.می خواستم بگم که پسر عموت کنار ایستگاه مترو منتظرته.
+آره عزیزم! الان حرکت کرد. تا تو آماده بشی اونم رسیده پس سریع تر.
_باشه! خداحافظ!
+خداحافظ عزیزم
تلفن رو قطع میکنم و میرم تا لباسم رو عوض کنم. بیرون داره برف میاد پس من نمیتونم با همین لباسا برم بیرون.
(توی بیوگرافی جک رو ننوشتم پس الان میگم*جک دوپن چنگ: پسر عموی مرینت که 16 سالشه. مرینت و جک از بچگی دوستای خوبی بودن تا این که خونه جک و خوانوادش از مرینت و خوانوادش دور شد. به خواطر شغل پدر و مادر مرینت و پدر و مادر جک این دوتا از سه سال پیش هم دیگه رو ندیدن. جک کس دیگهای رو دوست داره و مرینت هم که خودتون میدونید؛ بنا بر این بد به دلتون راه ندید.)
وقتی لباسم رو پوشیدم راه میفتم که برم.
توی راه میخورم زمین و با صورت توی برفا فرو میرم. جلوم و نگاه میکنم که میبینم کل پیاده رو یخ زده. راهم رو کج میکنم و از خیابون میرم. همین طور میدوم که یه درخت تقریبا کوچیک جلوی پام میبینم و از روش میپرم.
بعد از دو با مانع مرینت...
بالاخره به ایستگاه رسیدم. یکم این طرف و اون طرف رو نگاه میکنم ولی به جز یه پسر که لباس مشکی پوشیده و سرش توی گوشیشه کسی رو اونجا نمیبینم. تلفنم رو از توی جیب کاپشنم بیرون میارم و شماره مامانم رو پیدا میکنم و زنگ میزنم
_الو سلام!
+سلام عزیزم! چی شد؟ جک رو پیدا کردی؟
_ زنگ زدم همینو بگم. من الان توی ایستگاهم ولی هیچ کس اینجا نیست.
+صبر کن تا بهش زنگ بزنم.
_ باشه!
و قطع میکنم.
یک دقیقه بعد...
مامانم زنگ زد:
_الو مامان! میشد؟
+میگه خیلی وقته که اونجاست.
_مگه میشه؟ پس چرا الان نمیبینمش؟
+مطمأنی که هیچ کس اونجا نیست؟
_ اینجا بجز یه پسر که کاپشن مشکی پوشیده کسی نیست.
+خب همونه.
_نه بابا این اصلا شبیه جک نیست.
+همون که کاپشنش مشکیه موهاش قهوه ایه چشماش یه چیزی بین آبی و خاکستریه؟
یکم پسره رو ورانداز کردم و دیدم تمام مشخصاتش به جز موهاش که توی کلاهشه و معلوم نیست همونه. ولی این که خیلی تو خودشه.
_خب...باشه عمو چطوره؟
+خوابه! زود تر ببرش خونه. بیچاره یک ربع پیش زنگ زد گفت من یه ربعه این جام ولی مرینت نیست. الان نیم ساعته منتظر توعه.
_باشه! به زن عمو سلام برسون.
و قطع میکنم و میرم جلو. پشت صندلیش میایستم و قبل از این که متوجه من بشه بلند میگم: پخ!
بیچاره دو متر پرید هوا.
_سلام!
همین طور نگام میکنه.
با استرس میپرسم: مگه شما...جک دو پن چنگ نیستید؟
پسره با همون حالت زهر ترک شدش میگه: نه!
ای...وای! دلم میخواد زمین دهن وا کنه و من برم توش.
مثل منگلا به غلط کردن میفتم:ای وای! من واقعا متأسفم آقا! من شما رو کس دیگهای جابه جا گرفتم. واقعا ببخشید!
توی این سرما صورتم داغ شده پس حتما قرمز شدم. سرم رو پایین میندازم که میگه: اشکالی نداره خانم!
دوباره معضرت خواهی میکنم و بدو بدو از اونجا فاصله میگیرم. یکم میگردم که یه پسر دیگه کپی برابر اصل قبلی پیدا میکنم. میرم جلو و میگم: ببخشید آقا! شما جک دو پن چنگ هستید؟
سرش رو بالا میگیره و با تعجب میگه: بله!
با صدای بلند میگم: آخیییییش!
همین طور داره نگام میکنه. با لبخند میگم: منم مرینت!
+نه بابا! چقدر تغییر کردی!
_ تو هم خیلی تغییر کردی. یکی غزل از تو رو زهر ترک کردم.
+چی!؟ چرا؟
یک دفعه با صدای بلند عطسه میکنه. میگم: بهتره فعلا بریم خونه تا بعد.
+ راستی کجا بودی؟ نزدیک یه ساعته اینجا دارم یخ میزنم.
دستش رو گرفتم و بلندش کردم.
(شمارش معکوس برای شروع مسابقه دو با مانع مرینت و جک. سه...دو...یک...رو!)
در خانه...
کاپشنامون رو در میارین و کنار بخاری میندازیم تا خوشک بشن. یک لیوان شیر گرم واسه جک میارم و مینشونمش کنار بخاری و بخاری رو زیاد میکنم...
نظرات :نظرات
آخرین ویرایش:شنبه 26 بهمن 1398 07:12 ب.ظ
![miraculous ladybug](http://s9.picofile.com/file/8316492700/OIJ_OIJ_POI.png)